• وبلاگ : اي پادشه خوبان داد از غم تنهايي...
  • يادداشت : متن روايت جزيره خضراء
  • نظرات : 4 خصوصي ، 13 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    تمام روز در آيينه گريه مي کردم / بهار پنجره ام را / به وهم سبز درختان سپرده بود / تنم به پيله ي تنهاييم نمي گنجيد / و بوي تاج کاغذ هايم / فضاي آن قلمرو بي آفتاب را / آلوده کرده بود / نمي توانستم، ديگر نمي توانستم / صداي کوچه، صداي پرنده ها / صداي گم شدن توپ هاي ماهوتي / و هاي و هوي گريزان کودکان / و رقص بادکنک ها / که چون حباب هاي کف صابون / در انتهاي ساقه اي از نخ صعود مي کردند ... == فروغ فرخزاد